اریانااریانا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

ستاره زندگیم

دوستان خوبم دوستتون دارییم

سلام دوستان خوبم ممنون که از احوال اریانا خبر میگیریین امروز صبح  بازم بردیمش دکتر گفت حالش خوبه یه ماه دیگه بیارینش میگفت نگران نباشین ایشالله خوب میشه امشب انشالله بلیط گرفتیم بریم شهر خودمون حیفم اومد ازتون خداحافظی نکنم خیلی از لطفتونم ممنونم   دلمون واستون تنگ میشه مراقب خودتون باشین واسم نظر بذاریین میبینم     ...
20 دی 1391

آنهایی که به بیداری خداوند اعتماد دارند ، راحت تر می خوابند . . .

سلام زندگیم ساعت٤صبح من وبابایی با صدای سرفه های شدیدت از خوابپریدیم  هر کاری کردیم خوب نشدی امید منوبابایی فقط خدابود دلم گرفت خیلی گریه کردم صدای اذان مسجد به گوش رسید ارام شدم  نمازم وخوندم اومدم پیشت دیدم رو سجاده جلوی بابایی به سجده رفته بودی اول ندیدمت بعد بابایی نمازش تموم شد بغض توی گلوش جمع شده بود به خاطر حرکت شما صبح تا ساعت ١٠هرچی به مطب دکتر قاسمی تلفن کردم کسی نبود همراه بابایی به سفارش یکی از دوستاششماروبردییم بیمارستان امین خلوت بود دکتر واست داروودوتا اسپری نوشت گفت دوهفته دیگه بیاین معاینش کنم اگه سرفه هاش قطع شد اسپریهاشو قطع کنید از دیشب منو به بایی ٤ساعت یه بار دارو واسپره...
8 دی 1391

تقدیم به تمام اریاییهای عزیز

هرگز نخواب کوروش، سارا زبان ندارد دارا جهان ندارد، رستم در این هیاهو گرز گران ندارد، روز وداع خورشید،زاینده رود خشکید زیرا دل سپاهان نقش جهان ندارد، بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد دریای مازنی ها بر کام دیگران شد دارا کجای کاری؟! هرگر نخواب کوروش ای مهر آریایی بی نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد ...
6 دی 1391

بابایی واسه دخملش دوچرخه خریده مبارکت باشه زندگیم

سلام ناز من دیروز مامان ستایش اومداز مامانی خواست که دم در خونه ها مون وبشوریم هرکاری کردم عصری نخوابیدی مامانی نخواست بیای بیرون هوام سرد بود خدایی نکرده مریض نشی ساعت 5 بلاخره خوابیدی منم یک ساعت بیشتر کار نداشتم شمارویک ساعت بعدبیدارکردم صدای زنگ در اومد بابایی بود منم چشمات وبستم تا بابایی دوچرخه ایی که قراربود واست بگیره بیاره خونه بعشماروسورپرایز کنیم بادیدن دوچرخه خیلی خوشحال شدی  شام تو روی دوچرخت خوردی هر کاری کردییم پایین نیومدی فدات بشم خداکنه زودباتن سالم دوچرخه سواری رویاد بگیری   ...
3 دی 1391

تا لحظه شکست به خدا ایمان داشته باش/خواهی دید که ان لحظه هرگز نخواهد رسید . . .

سلام گلم روز یکشنبه ساعت ٦صبح تا ساعت٦:٢٠دقیقه پای گوشی تلفن بودم بلاخره موفق شدم واستون از دکتر فوق تخصص الرزی واسه یک ظهر نوبت بگیرم باتوکل به خدا وامیدی که داشتم شمارو بردیم پیش دکتر اخه شبش خیلی سرفه میکردی منم که کاری از دستم بر نیومدفقط گریه کردم داروواسش می نویسم البته خارجی شوبگیرین انشالله  خوب میشه اگه اثر نداشته باشه باید هفته بعدبیارینش واسش اسپری بنویسم من که دلم باوجود اینکه خدا حامی من است ارام بود که داروها شماروخوب می کنه دارهات که د وتاشربت بودو٦تاقرص ٤٧٠٠٠شدخداکنه گلکم دیگه مریض نشی تنت همیشه سالم باشه ناهارو بیرون خوردیم ساعت دورفتیم سی وسه پل که اربیابا بان بدتر بود ش...
3 دی 1391

شب یلدا

سلام نازنینم ساعت ٥غروب دوست بابایی تماس گرفتن که شام بریم خونشون ماهم منتظر داداش میلاد بودیم بابایی گفت مهمون داریم دوستش گفت منتظریممیلادم بیارین خیلی خوش گذشت شما با بچه ها بازی می کردی وقت برگشت ازمن خواستین کمی بمونیم منظر جوابم نموندی وازشدت خستگی خوابت برد همش به بابایی میگی چرامن ونمی بری خونه مادر جون جایمان اونجا خیلی خالیه کاش خدا کمکمون کنه قبل از عید بریم خونه بابا مصطفی ...
2 دی 1391
1